داستان: یک روز خیلی زیبا که هوا خیلی هم خوب بود جغله به همراه خانواده رفتن پیک نیک و طبیعت گردی. خیلی خوشحال بودن اما یکدفعه چیزی دیدن که خیلی ناراحتشون کرد! توی طبیعت زباله های زیادی رها شده بود! رودخانه و جنگل و دشت پر از پلاستیک و زباله شده بود و همه جا خیلی زشت بود! بابا و مامان جغله گفتن: میبینید بچه ها؟ چقدر زباله ها برای طبیعت ضرر داره! زباله های پلاستیکی طبیعت رو نابود و زشت میکنه! و زباله ها باید داخل سطل زباله ریخته بشن! بعدش همگی با هم تصمیم گرفتن که زباله ها رو جمع کنن تا اونهایی که زباله ها رو در طبیعت ریختن بدونن که چه کار زشتی انجام دادند! جغله اون روز خیلی زحمت کشید و حسابی هم خسته شد. ولی در عوض یاد گرفت که زباله ها باید داخل سطل زباله ریخته بشن و رها کردن زباله ها در طبیعت باعث کثیف و زشت شدن طبیعت میشه و به محیط زیست و حیوانات آسیب میرسونه.